سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[WAITING]  


نوشته شده در  دوشنبه 90/10/19ساعت  3:28 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

شبای رفتن تو ، شبای بی ستارست
ببین که خاطراتم ، بی تو چه پاره پارست


با هر نفس تو سینه ، بغض تو ،تو گلومه
 با هر کی هر جا باشم ، عکس تو روبرومه


آخ که چقدر تنگه دلم ، برای اون شبامون
کاشکی که اون عشق بشینه ، دوباره تو دلامون


چی میشه برگردی بازم ، به روزای گذشته
هوای پاییزی چرا ، تو عشق ما نشسته


شبای رفتن تو ، شبای بی ستارست
ببین که خاطراتم ، بی تو چه پاره پارست


سپردی عهدمونو به دست باد و بارون
منو زدی به طوفان خودت گرفتی آروم
.
 . 


نوشته شده در  شنبه 90/10/10ساعت  12:46 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 

از چیزی امیدی می سازیم برای فردا

و کـِـش می آید

همه ی وجودمان در جاذبه ی فوق العاده اش !

سفری ، دیداری ، تغییری ُ چیزی از این دست ....

چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم !

 


نوشته شده در  دوشنبه 90/8/30ساعت  3:0 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 

آره فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
خب داره دیرم میشه !
باید برم !
در که بسته بشه ،
دیگه فرقی نداره
فاصله ت با من صد متره ، یا صد قرن !
 وقتی نمی بینمت ،
چشمام باشن یا نباشن !
وقتی نیستی  دیگه ،
برام هیچی با هیچی فرق نمی کنه !
شعرم شعر باشه یا ، مِعر !
آره !
این جوریه که اون جوری میشه !
نی نی !
مگه نه ؟!•

نوشته شده در  دوشنبه 90/8/9ساعت  12:15 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

محققان، پنج مرحله از واکنش‌هایی که افراد در قبال مرگ از خود بروز می‌دهند را این‌گونه توضیح می‌دهند: 

1- انکار (من؟ نه!) 

در ابتدا، اینکه مرگ در حال وقوع است، اغلب به‌وسیله بیماری که رو به مرگ است، پس زده می‌شود! این انکار و تکذیب بر شوک اولیه، غلبه یافته و اجازه می‌دهد تا فرد شروع به جمع‌آوری منابع خود کند بنابراین این انکار، در این مرحله، پس از مدتی مکانیزم دفاعی خوبی است که می‌تواند نگران‌کننده شود اگر اقوام و دوستان فرد محتضر، آن را مورد تایید قرار دهند. 

2- خشم (چرا من؟)

در دومین مرحله، فرد در حال فوت در ارتباط با مرگ قریب‌الوقوع شروع به احساس خشم و آزردگی کرده و این عصبانیت و خشم ممکن است نسبت به خدا، یا اقوام و خانواده و مراقبت‌کنندگان از فرد باشد که در این خصوص کاری از دست آنها برنمی‌آید اما سعی دارند تا هرگونه ابراز خشم را کنترل کرده و به بیمار کمک کنند تا وارد مرحله بعد شود.

3- چانه‌زنی (باشه من، اما ....)

بیمار در این مرحله ممکن است سعی به چانه‌زنی آن هم با خدا کند تا راهی برای تغییر سرنوشت یا حداقل، تعویق مرگ پیدا کند. بیمار ممکن است در قبال بهبود، قول دهد که کار خوبی انجام دهد یا از اعضای فامیل بیشتر دلجویی و مراقبت کند.

4-افسردگی (آره، سراغ من اومده)

بیمار در چهارمین مرحله به تدریج، شرایط کامل خود را تشخیص داده و این کار با افسوس خوردن در مورد از دست دادن سلامت است و سپس به غم از دست دادن دوستان، اعضای خانواده و یا زندگی تبدیل می‌شود. شاید این زمان، سخت‌ترین اوقات باشد. فرد رو به مرگ نباید در این دوره، تنها باشد و از طرفی هم نباید به او دلخوشی کاذب داد زیرا ناراحتی در این مرحله امری اجتناب‌ناپذیر است و باید با آن کنار آمد.

5- پذیرش (بله، من! من حاضرم)

فرد در آخرین مرحله، واقعیت مرگ را پذیرفته است: این نه ترسناک است و نه دردناک و نه غمناک است و نه مسرت‌بخش، بلکه غیرقابل اجتناب است. کسی که منتظر پایان زندگی است ممکن است بخواهد تا افراد اندکی را ملاقات کند و یا خود را از سایرین جدا کرده یا شاید هم فقط برای حمایت، به یک نفر پناه ببرد.

و

اینکه فرد چگونه با مرگ مواجه می‌شود، به نوع مقابله او با سایر استرس‌های عمده زندگی‌اش بستگی دارد. کسانی که در سازش با سایر بحران‌های زندگی دچار اشکال بوده‌اند قاعدتاً مشکلات بیشتری در سازش با مرگ نیز خواهند داشت پس سعی کنید روش درستی برای مقابله با مشکلاتتان بیابید.


نوشته شده در  سه شنبه 90/7/5ساعت  3:5 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن
سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد 
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با
ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

فروغ فرخزاد


نوشته شده در  سه شنبه 90/6/1ساعت  12:5 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

حتما که نباس خدا باشم بدونم چی شد..
 خوب،دیدم..

ولی الان حس میکنم خدا قدرتشو نداش جلوی اون چیزی که داره انجام میشه رو بگیره..
الکی گفت بهشون اختیار دادم..

راسی خدا بدجور درکت میکنم میدونی با درد قوی تر میشی بعد دیگه لازم نیس بلوف بزنی.خا؟

 عظمتتو جلال


نوشته شده در  دوشنبه 90/5/24ساعت  3:10 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

خشت می نهم
بر دیوار تنهائیم
با چوب خطّ روزهای
عقیمی
که بوی سیب هایِ
کال می دهند
و می اندیشم
چه نوبرانه می شدند
در فصل سرخ دستانت ! 
و صدای یأس دستانم
که می پیچد
در عبور از خشتی دیگر


نوشته شده در  سه شنبه 90/4/21ساعت  3:12 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

آییــن تقوی ما نیز دانیـــــم 
لیـــکن چه چاره با بخت گمراه


نوشته شده در  پنج شنبه 90/4/16ساعت  1:22 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم

مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم

منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم

مرا گویی به قربانگاه جان‌ها
نمی‌ترسی که آیی من چه دانم

مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم

مرا گویی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی من چه دانم

مرا راه صوابی بود گم شد
ار آن ترک خطایی من چه دانم

بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم

شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم


نوشته شده در  پنج شنبه 90/4/9ساعت  2:57 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]