سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی زوریدم اسمت از زبونم بیوفته نشد..


نوشته شده در  شنبه 92/2/21ساعت  2:25 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

ققنوس‌شدن بدترین فکریه که میتونه به ذهن آدمی برسه..

میگی نه امتحان کن..


نوشته شده در  دوشنبه 92/2/2ساعت  10:20 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

درست مثل زمونی که دو نفر بعد از یه مدت آشنایی

بعد از اینکه یه مدت? خیلی برای هم Care کردن

دیگه به هم عادت میکنن

مزه‌ی هر کدوم تموم میشه

دیگه زیاد اهمیت ندارن واسه هم..

دیگه حوصله همو ندارن?دیگه..

دیگه بیخیال..

حوصله فکریدن بهم رو هم ندارن..

از حیض انتفا خارج میشن..

 

من و آگاهم.


نوشته شده در  چهارشنبه 91/12/30ساعت  1:41 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()


من هنوز ازت تعریف می کنم.

سوسو من تو دارم?تو تو نداریــــــــــــــــی...


نوشته شده در  چهارشنبه 91/10/20ساعت  2:36 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 


گاهی می اندیشم چه خوب شد..


می اندیشم.

خوب...

خوب، شادیِ تو بود.

خوب، رضایتِ تو بود.

خوب، انتخواب تو بود.


نشان به آن نشان که باز هم آرامش بخش است تو را در نظر داشتن.تو را چشم در راه بودن.تو را از صبا جستن.تو را در خاطرات یافتن.تو را ..

می تپد یک هو..


به راستی، خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت؟!!


نوشته شده در  سه شنبه 91/10/19ساعت  2:38 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 

 

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود، و آن کلمه خدا بود
و «کلمه»، بی‌زبانی که بخواندش، و بی «اندیشه»ای که بداندش، چگونه می‌تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با «نبودن»، چگونه می‌توان «بودن»؟
و خدا بود و، با او، عدم،
 و عدم گوش نداشت،
حرف‌هایی هست برای «گفتن»،
که اگر گوشی نبود، نمی‌گوییم.
و حرف‌هایی هست برای «نگفتن»؛
حرف‌هایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمی‌آرند.
حرف‌هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین‌هایند،
و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد،
حرف‌های بی‌تاب و طاقت‌فرسا،
که همچون زبانه‌های بی‌قرار آتشند،
و کلماتش، هر یک، انفجاری را به بند کشیده‌اند؛
کلماتی که پاره‌های «بودنِ» آدمی‌اند...
اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند،
اگر یافتند، یافته می‌شوند 
و
در صمیم «وجدان» او، آرام می‌گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش می‌کشند و، دمادم، حریق‌های دهشتناک عذاب برمی‌افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرف‌های بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می‌زد و بی‌قرارش می‌کرد.
و عدم چگونه می‌توانست «مخاطب» او باشد؟

 


نوشته شده در  چهارشنبه 91/9/22ساعت  12:3 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

هزینه موردنیاز برای تهیه نسخه پشتیبان از 234 یادداشت شما : 16,380  تومان

با یه اسکریپت ساده میشه از همش پشتیبان گرفتـــا.. چه کاریه آخه.. 

 

یادداشتی 70 تومن.. خوبه با دلار بالا پایین نمیره


نوشته شده در  چهارشنبه 91/9/8ساعت  11:55 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 

آقا یه کسی ما رو دوست داشت.

الآن نداره.

 

بالا پایین رفتیم.اینور اونور رفتیم.

هرجا رفتیم "ماست" بود..

 

پایان


نوشته شده در  دوشنبه 91/8/15ساعت  1:58 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 


بسم الله الرحمن الرحیم

وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا (1) وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا (2) وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا (3) وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا (4) وَالسَّمَاء وَمَا بَنَاهَا (5) وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا (6) وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا (7) فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (8) قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا (9) وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا (10)

 

به خورشید و گسترش نور آن سوگند، (1) 

و به ماه هنگامى که بعد از آن درآید، (2) 

و به روز هنگامى که صفحه زمین را روشن سازد، (3) 

و به شب آن هنگام که زمین را بپوشاند، (4) 

و قسم به آسمان و کسى که آسمان را بنا کرده، (5) 

و به زمین و کسى که آن را گسترانیده، (6) 

و قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) منظم ساخته، (7) 

سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است، (8) 

که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده (9) 

و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است! (10)

 


نوشته شده در  پنج شنبه 91/8/11ساعت  12:46 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 

کدوم شاعر ، کدوم عاشق ، کدوم مرد
 تو رو دید و به یاد من نیفتاد

 به یاد هق هق بی وقفه ی من
 توی آغوش معصومانه ی باد


نوشته شده در  یکشنبه 91/8/7ساعت  11:57 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]