سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شخصی می گفت:در یکی از موزه های خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمهء یک زنِ جوانِ بسیار زیبایی را دیدم که روی تختِ خواب خوابیده بود و جوانِ بسیار زیبایی که یک پایش روی تخت و یک پایش روی زمین بود و رویش را برگردانده بود ; مثل کسی که دارد فرار می کند.

می گفت:وقتی این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو پیکر زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقی بلکه در حال گریز مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است.

از افرادی که وارد بودند توضیح خواستم.گفتند:

این تجسم فکر معروف افلاطون است که می گوید "انسان هر معشوقی که دارد،ابتدا با یک جذبه و عشق و ولعِ فراوان به سوی او می رود ولی همین که به وصال رسید،عشق در آنجا دفن می شود ; وصل ، مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار."


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:53 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن خود قطع نکند و هر که حکایتی یا روایتی کند و او بر آن واقف باشد وقوف خود بر آن اظهار نکند تا آن کس آن سخن به اتمام رساند وچیزی را که غیر او پرسند جواب نگوید.

و اگر سوال از جماعتی کنند که او داخل جماعت بود ، بر ایشان سبقت ننماید.و اگر کسی به جواب مشغول شود و او بر بهترجوابی از آن قادر بود صبر کند تا آن سخن تمام شود ، پس جواب خود بگوید بر وجهی که در متقدم طعن نکند.ودر محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود خوض ننماید.و اگر از او پوشیده دارند،استراق سمع نکند و تا اورا در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.و با مهتران،سخن به کنایت نگوید و آواز نه بلند دارد نه آهسته بلکه اعتدال نگاه دارد.و اگر در سخن او معنی غامض افتد در بیان آن به مثال های واضح حهد کند والا شرط ایجاز نگاه دارد.و الفاظ غریب و کنایات نا مستعمل به کار ندارد.و سخنیکه با او تقریر میکنند تا تمام نشود ، به جواب مشغول نگردد و آنچه خواهد گفت تا در خاطر مقرر نگرداند ،  در نطق نیارد....

باور کنید دیگه حال نداشتم تایپ کنم.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:52 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

ای دوست من،من آن نیستم که مینمایم.نمود پیراهنی است که به تن دارم
پیراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان میدارد.
آن منی که در من است،ای دوست،در خانه خاموشی ساکن است
و تا ابد همان جا میماند،ناشناس و در نیافتنی.
من نمیخواهم هر چه میگویم باور کنی و هر چه میکنم بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند.
اما دوست دارم حرفهایم را بخوانی چون من هم انسانم و انسان نیاز به فهمیده شدن دارد.

تمام حرف دل من اینست
من عشق را با نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق هستی
« آغاز کن مرا »


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:50 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

خوب این هم آهنگ بازم کلان هیچکس که با پیشرو خونده !
 
دانلود آهنگ

 
برای خوندن متن آهنگ رو من کلیک کن.
نوشته شده در  سه شنبه 86/3/1ساعت  12:27 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا  بی خبر  بمیرد  در رنج خود پرستی

خدا یکیه.

بله؟ خسته نباشم. خوب معلومه که خدا یکیه.
خوب ولی اینکه "خدا" یکیه با اینکه "من" برای خودم یه خدا بیشتر نداشته باشم خیلی فرق می کنه.
چرا؟
چون خدا آدمو آزاد گذاشته که اگه خواست بره طرف خدا(که یکی بیشتر نیست) اگر هم نخواست بره طرف غیر خدا (که بشون میگن طاغوت).
پس من باید خودم فقط یه خدا داشته باشم: "ما کان لنا ان نشرک بالله من شیء"(سوره یوسف علیه السلام)

ولی خود خدا باید کمک آدم بکنه٬ بهش توفیق بده که ایمان بیاره به خدا. (ایمان یعنی یه حالتی که تو هیچ احتمال دیگه ای نمیدی. ردخور نداره که همینه. با یه جور اطمینان و آرامش همراهه. مثل ایمان من به اینکه خیلی زشت مینویسم.)

پس: ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لکن اکثر الناس لا یشکرون(ادامه آیه قبلی)
بالاخره ما مختاریم یا مجبور؟
هر چی شما بگید .... یعنی هر چی خدا بگه!

از طرف ارشمیدس یونانی!
حالا..


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/1ساعت  12:23 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

شاید هم وقتی به اینترنت متصل هستید نگران اشغال شدن خط تلفن خود هستید و دوست ندارید تلفن های که به شما زده می شود را از دست بدهید. با این ترفند می توانید به این مشکل پایین بدهید. فقط با زنگ زدن به خط شما اینترنت قطع و زنگ تلفن شما به صدا در می آید !!!!
اگر مودم شما HCF باشد (یعنی جزو دسته سخت افزارهایی که توسط ویندوز شناخته می شوند) در Control Panel وارد قسمت Phone And Modem شده و سپس وارد بخش Modems شوید.

در لیست مودم ها روی مودم خود کلیک کنید و سپس Properies را فشار دهید سپس در قسمت Advanced در قسمت Extra Initialization Commands عبارت 1=PCW+ را تایپ کنید و 2 بار کلید OK را فشار دهید.
به این ترتیب هنگامی که به اینترنت متصل هستید و پشت خطی دارید از اینترنت قطع شده و تلفن زنگ می خورد.

این مقاله را از مرتی دزدیدم


نوشته شده در  سه شنبه 86/2/18ساعت  12:44 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.


خدا پرسید : «پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟»

من در پاسخش گفتم : «اگر وقت دارید».

خدا خندید : «وقت من بی نهایت است... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟»

پرسیدم : « چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟»

خدا پاسخ داد : «کودکی شان.

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، و بعد دوباره از مدت ها آرزو می کنند که کودک باشند.

اینکه آنها سلامتی را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرد و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه در حال، زندگی می کنند و نه در آینده.

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند، و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.»

دست های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم : «به عنوان یک پدر» می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟

او گفت : «بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم، ایجاد کنیم، اما سال ها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد، کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند، فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند، و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.»

من با خضوع گفتم : «از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم. اما چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟»


خداوند لبخند زد و گفت :

«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»

همیشه


نوشته شده در  سه شنبه 86/2/18ساعت  12:43 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

فی ترنی (ملوان انگلیسی) در‌حال دور انداختن روسری

فی ترنی (ملوان انگلیسی) در‌حال دور انداختن روسری


نوشته شده در  دوشنبه 86/2/17ساعت  11:34 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

منم من همونی که....
همونی که صداش میکنن سیروس و آگاه را دوست داره!

اینا فقط برای تو مینویسم.تو هم بخوووون6058
میگم ذهـن آگاه من ، خودتا عشق است.حسین!                               مگه همینا نمیخواد؟
____________________________________________________________________________
من... من... من...
خوب منم یکم بهتون حال میدم.گه آگاه جان نمیگی تازه یکم راحت شدی.میخوام برای همشه راحت باشی عزیز.
اصلا تنهایی نشین فکر نکن.2 هفته که فوقش بیشتر نمونده.منم تمومش میکنم.

ای که به عشقت زنده منم         گفتی از عشقت دم نزنم        (دم نزنم.با اینکه من نه منم.)


نوشته شده در  چهارشنبه 86/2/12ساعت  9:27 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

یک نفس ای پیک سحری بر سر کویش کن گذری
گو که زهجرش به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم،نتوانم،نتوانم

من غرق گناهم تو عذر گناهی
روز و شبم را تو چو مهری و چوماهی
چه شود گر مرا رهانی زسیاهی
چون باده به جوشم در جوش و خروشم
من سر زلفت به دو عالم نفروشم
یک نفس ای پیک سحری بر سر کویش کن گذری
گو که زهجرش به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم،نتوانم،نتوانم
همه شب بر ماه و پروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
چه بگویم،چه بگویم،به که گویم این راز
غمم این بس،که مرا کس،نبود دمساز

یک نفس ای پیک سحری بر سر کویش کن گذری
گو که زهجرش به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم،نتوانم،نتوانم
"
لینک دانلود (اجرای جدید با صدای جاودانه محمد اصفهانی)"


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/9ساعت  7:37 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]