شمس منم، شمس منم، مولوی ام کیست؟ بگو!
همدل و همتام کسی هست؟ بگو! نیست؟ بگو!
ای دل صد پاره ی من! جانک آواره ی من!
تنهایم، چاره ی من چیست؟ بگو!، چیست؟ بگو!
جان و دلم رفته ز من؛ مانده ز من همین بدن:
کی، کو، کِی، کجا، چه تن بی دل و جان زیست؟ بگو!
می روم از جهانتان، گر تنی از مهانتان
ـ جز غم ـ در نهانتان بر من بگریست، بگو!
آن سوی این مکان ـ زمان ، پشت دریچه ی زمان،
باز هم آسمان همان پرسش آبی ست؟ بگو!
اسماعیل خویی، غزل شمس