سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

پرواز به آنجا که نشاط است وامیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است.
آنجا که سراپای تو، در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است.


آنجا که سحر، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید، چو برگ گل نازاست.
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!


من نیزچو خورشید، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من، من همه اویم!


نوشته شده در  دوشنبه 86/12/13ساعت  11:25 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

توضیح دهید که چگونه میتوان با استفاده از یک فشار سنج ارتفاع یک آسمان خراش را اندازه گرفت؟ سوال بالا یکی از سوالات امتحان فیزیک در دانشگاه کپنهانگ بود. یکی از دانشجویان چنین پاسخ داد: به فشار سنج یک نخ بلند می بندیم.سپس فشارسنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان میکنیم که سرش به زمین بخورد.ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول نخ به اضافه طول فشارسنج خواهد بود. پاسخ بالا چنان مسخره به نظر می آمد که مصحح بدون تامل دانشجو را مردود اعلام کرد.ولی دانشجو اصرار داشت که پاسخ او کاملا درست است و درخواست تجدید نظر در نمره خود کرد. یکی از اساتید دانشگاه به عنوان قاضی تعیین شد و قرار شد که تصمیم نهایی را او بگیرد. نظر قاضی این بود که پاسخ دانشجو در واقع درست است.ولی نشانگر هیچ گونه دانشی نسبت به اصول علم فیزیک نیست.سپس تصمیم گرفته شد که دانشجو احضار شود و در طی فرصتی شش دقیقه ای پاسخی شفاهی ارائه دهد که نشانگر حداقل آشنایی او با اصول علم فیزیک باشد. دانشجو در پنج دقیقه اول ساکت نشسته بود و فکر می کرد.قاضی به او یادآوری کرد که زمان تغیین شده در حال اتمام است.دانشجو گفت که چندین روش به ذهنش رسیده است ولی نمیتواند تصمیم گیری کند که کدام یک بهترین می باشد. قاضی به او گفت که عجله کند و دانشجو پاسخ داد:«روش اول این است که فشارسنج را از بالای آسمان خراش رها کنیم و مدت زمانیکه طول میکشد به زمین برسد را اندازه گیری کنیم.ارتفاع ساختمان را میتوان با استفاده از این مدت زمان و فرمولی که روی کاغذ نوشته ام محاسبه کرد.» دانشجو بلافاصله افزود:«ولی من این روش را پیشنهاد نمیکنم.چون ممکن است فشارسنج خراب شود!» روش دیگر این است که اگر خورشید می تابد طول فشارسنج را اندازه بگیریم سپس طول سایهُ فشارسنج را اندازه بگیریم و آنگاه طول سایهُ ساختمان را اندازه بگیریم.با استفاده از نتایج و یک نسبت هندسی ساده می توان ارتفاع ساختمان را اندازه گیری کرد.رابطهُاین روش را نیز روی کاغذ نوشته ام. ولی اگر بخواهیم با روشی علمی تر ارتفاع ساختمان را اندازه بگیریم میتوانیم یک ریسمان کوتاه را به انتهای فشارسنج ببندیم و آن را مانند آونگ ابتدا در سطح زمین و سپس در پشت بام آسمان خراش به نوسان درآوریم.سپس ارتفاع ساختمان را با استفاده از تفاضل نیروی گرانش دو سطح بدست آوریم.من رابطه های مربوط به این روش را که بسیار طولانی و پیچیده می باشند در این کاغذ نوشته ام. آها! یک روش دیگر که چندان هم بد نیست:اگر آسمان خراش پتهُ اضطراری داشته باشد میتوانیم با استفاده از فشار سنج سطح بیرونی آن را علامت گذاری کرده و بالا برویم سپس با استفاده از تعداد نشان ها و طول فشارسنج ارتفاع ساختمان را بدست بیاوریم. ولی اگر شما خیلی سرسختانه دوست داشته باشید که از خواص مخصوص فشارسنج برای اندازه گیری ارتفاع استفاده کنید می توانید فشار هوا در بالای ساختمان را اندازه گیری کنید و سپس فشار هوا در سطح زمین را اندازه گیری کنید سپس با استفاده از تفاضل فشارهای حاصل ارتفاع ساختمان را بدست بیاورید. ولی بدون شک بهترین راه این می باشد که در خانهُ سرایدار آسمان خراش را بزنیم و به او بگوییم که اگر دوست دارد صاحب این فشارسنج خوشگل بشود می تواند ارتفاع آسمان خراش را به ما بگوید تا فشار سنج را به او بدهیم. دانشجویی که داستان او را خواندید « نیلز بور » فیزیکدان دانمارکی بود.
نوشته شده در  پنج شنبه 86/11/18ساعت  10:49 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم      گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی


گفتا تو از کجایی کاشفته ای و حالی       گفتم منم غریبی از شهر آشنایی


گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری     گفتم ور آستانت دارم سِرِگدایی


گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی      گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی


گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد       گفتا ا گر بدانی هم بوت ره برآید


گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید


نوشته شده در  پنج شنبه 86/9/29ساعت  12:31 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

حدیث موسی (علیه السلام ):
علی بن عیسی در حدیث مرفوعی (که سند را به معصوم رسانده ) روایت کند که موسی (علیه السلام ) با خدا مناجات کرد، و خداوند در آن مناجات به او فرمود:
ای موسی آرزویت در دنیا دراز نشود که به خاطر آن دلت سخت گردد، و شخص سخت دل از من بدور است .
ای موسی آنطور باش که من در تو خوشحالم (که چنان باشی ) چونکه خوشحالی من آن است که فرمانبرداری شوم و نافرمانی نشوم ، پس دلت را با ترس بکش ، کهنه جامه باش و زنده دل ، در زمین گمنام باش و در آسمان معروف ، خانه نشین باش و چراغ در شب ، در پیشگاه من فرمانبردار و فروتن باش چون فرمانبرداری شکیبایان ، از بسیاری گناه بدرگاه من فریاد کن چون فریاد گنهکار گریزان ازدشمن ، در دفع دشمن از من یاری بجوی که به راستی من یاور و مددکار خوبی هستم .

ادامه مطلبش هم قشنگ هستش

نوشته شده در  دوشنبه 86/9/5ساعت  1:36 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()


حافظ برای اولین بار این شعر را سرود که:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا

صائب تبریزی در جواب حافظ این را گفته که:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر ودست و تن و پا را

هر آن کس چیز می بخشد از آن خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا

شهریار هم حسن خطامی بر این شعر صائب می سراید:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تما م روح و اجزا را

هر آن کس چیز می بخشد، مثال مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر ودست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را ، به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور انداخت در دلها

اخیرا حوابیه های زیادی هم در جواب شهریار سروده شده است که این هم جوابیه شخصی به نام "خانم یاری" که...

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را

روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کیم چیزی ببخشم خال زیبا را

اگر استاد ما محو جمال یار می بودی
از آن خود نمی خواندی تمام روح و اجزا را


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/29ساعت  9:59 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

امان از ترک شیرازی.......
حافظ:اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا ، به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را!
صائب: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا ، به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا !
هر آنکس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را ا!
شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ،به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا زا !
هر آنکس چیز می بخشد بسان مردمی بخشد ،نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را!
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند، نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
نوشته شده در  دوشنبه 86/3/28ساعت  6:56 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()


هو الرحمن و الرحیم
تا به حال برای یکی دیگه می نوشتم ولی حالا برای خودم می نویسم.اسم آگاه هم مخاطب قرار میدم.
.
.
.
آخی دیگه چند وقت که شبا بیدار نمی مونم.نمی دونم علتش چیه.شاید دیگه امتحانا تموم شدن بخاطر همونه D:
راستی اون شبا قبل خواب ده صفحه ورونیکا می خوندم.نمی دونم کتاب چی شد.خیلی جالب بود یه جایی داشت برای دیوونه ها از صوفیسم حرف می زد.وای زیر تختم که میگردم خبری ازش نیست.
یه چیزه دیگه
می خواستم اول این پست راجب به  چیزی صحبت کنم.در حقیقت دو خط نوشتم بعد پاکیدم.داشتم راجب یه حسی صحبت کنم که خیلی وقت دنبال کشف کردنش هستم.اینکه به هرچی فکر میکنم ، یه جوری یکی دو روز نشده ، یه اتفاق می افته
که خیلی بهش ربت داره.یاکه خودش اتفاق می افته.خیلی چیزا.الان میگم آگاه جون.

مثلا داشتم راجب به آناناس فکر می کردم.اینکه تو رشت ما خیلی کم هست و اینکه خیلی وقت ندیدم.آقا بعد ظهری رفتیم کلاس زبان از درش که داشتیم خارج می شدیم زارتی یه گاری از جلومون رد شد که آناناسم توش بود و می فروخت.
آخه من نمی دونم طرف با گاری چرا باید آناناس بفروشه؟

مثلا داشتم راجب خانوم لسانی فکر می کردم که چی شده یه مدت مامانم باهاش گرم گرفته و کلی خونه همدیگه میرن ولی الان یه مدتیه که ازش خبری نیست.شب بود.خوابیدم صبح که بلند شدم داشتم می رفتم تو سالن،آجیم گفت؛آهای حسین
خانوم لسانی اومده ها.کجا میری...؟   به.تورو خدا حال میای چقدر زود تعبیر شد.

مثلا امروز که on بودم و هیچ کس on نبود یاد یاشار,پسر همسایه،که رفت خارج افتادم.از همکلاسی ها هم هیچکس on نبود.اینقدر چرخیدم تو اینترنت که یه دفعه دیدم اووو 7 - 8 تا بچه مدرسه ای،2 - 3 تا اینترنتی و 3 - 4 تا هم فامیل و آشنا و هم محلی ها
on هستن.تا اومدم چت کنم با یکیشون.یکدفعه دادشم از این ور دنیا،یاشارم از اون ور دنیا ، با هم On شدن.با خودم گفتم خوب حالا کارتم تموم بشه D:
تا دو کلوم با یاشار چتیدم و چهار تا عکس برام فرستاد و تازه داداش سلام زد و اومدم جواب بدم... رایانه هنگید.وای... بعد دو سه دقیقه دیدم یه پنجره باز شده نوشته reconnecting .بله کارتم تموم شد.
آخه حسین می مردی همچین فکری به سرت نمی رسید؟ آخه کجای دنیا کارت 7 ساعت تو 2 ساعت تموم میشه؟ ها؟ خدایا..........

مثلا داشتم فکر میکردم که خونه کیوان اینا با کامپیوتر بازی میکردیم با تاتا اینا... چه حالی میدادا.تو همون دو ساعت به یکی از هم سرویسی هام که زیاد باهاش چت نمی کنم بعد عمری pm دادم.هوس بازی با playstation را کرده بودم.بهش گفتم بزنیم؟ گفت بزنیم.
بعد بازی که بردمش،اومدم خونه بعد نبم ساعت یکی زنگ زد:ببخشید دوباره مزاحم میشم،آقا حسین تشریف آوردن؟گفتم بله خودم هستم.گفت یه خوبی؟بیا بریم playstation بزنیم.جان من بیا بریم دو دست ببینم میتونم ببرمت؟ای خدا.حالا یه فکری افتاد به سرم ها.
ول کن هم نیست.
میدونی آگاه جون.اینقدر ازین چیزایه ریز و درشت برام پیش اومده که نگو.همه از یادم رفتن.هی... من آخر می فهمم که قضیه چیه.حالا میبینی.حالا هم خسته شدم می خواستم بازم بگم دیگه خسته شدم.1 ساعت که داره می نویسم.بدرود


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:54 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

شخصی می گفت:در یکی از موزه های خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمهء یک زنِ جوانِ بسیار زیبایی را دیدم که روی تختِ خواب خوابیده بود و جوانِ بسیار زیبایی که یک پایش روی تخت و یک پایش روی زمین بود و رویش را برگردانده بود ; مثل کسی که دارد فرار می کند.

می گفت:وقتی این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو پیکر زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقی بلکه در حال گریز مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است.

از افرادی که وارد بودند توضیح خواستم.گفتند:

این تجسم فکر معروف افلاطون است که می گوید "انسان هر معشوقی که دارد،ابتدا با یک جذبه و عشق و ولعِ فراوان به سوی او می رود ولی همین که به وصال رسید،عشق در آنجا دفن می شود ; وصل ، مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار."


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:53 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن خود قطع نکند و هر که حکایتی یا روایتی کند و او بر آن واقف باشد وقوف خود بر آن اظهار نکند تا آن کس آن سخن به اتمام رساند وچیزی را که غیر او پرسند جواب نگوید.

و اگر سوال از جماعتی کنند که او داخل جماعت بود ، بر ایشان سبقت ننماید.و اگر کسی به جواب مشغول شود و او بر بهترجوابی از آن قادر بود صبر کند تا آن سخن تمام شود ، پس جواب خود بگوید بر وجهی که در متقدم طعن نکند.ودر محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود خوض ننماید.و اگر از او پوشیده دارند،استراق سمع نکند و تا اورا در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.و با مهتران،سخن به کنایت نگوید و آواز نه بلند دارد نه آهسته بلکه اعتدال نگاه دارد.و اگر در سخن او معنی غامض افتد در بیان آن به مثال های واضح حهد کند والا شرط ایجاز نگاه دارد.و الفاظ غریب و کنایات نا مستعمل به کار ندارد.و سخنیکه با او تقریر میکنند تا تمام نشود ، به جواب مشغول نگردد و آنچه خواهد گفت تا در خاطر مقرر نگرداند ،  در نطق نیارد....

باور کنید دیگه حال نداشتم تایپ کنم.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:52 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

ای دوست من،من آن نیستم که مینمایم.نمود پیراهنی است که به تن دارم
پیراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان میدارد.
آن منی که در من است،ای دوست،در خانه خاموشی ساکن است
و تا ابد همان جا میماند،ناشناس و در نیافتنی.
من نمیخواهم هر چه میگویم باور کنی و هر چه میکنم بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند.
اما دوست دارم حرفهایم را بخوانی چون من هم انسانم و انسان نیاز به فهمیده شدن دارد.

تمام حرف دل من اینست
من عشق را با نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق هستی
« آغاز کن مرا »


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/24ساعت  12:50 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]