سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی آرزو چه می کنی ای دوست؟

با مرده ای در درون خویش به ملال سخنی می گویم.

هوا خاموش ایستاده است

از آخرین کوچ پرندگان پر هیاهو سالها می گذرد

آب تلخ این تالاب اشک بی بهانه من نیست

به چه می گریی نمیدانم

زمستان ها همه در من است

به هر اندازه که بیگانه سر بر شانه ات بگذارد

باری آشناست غم

(شاملو)


نوشته شده در  سه شنبه 88/2/1ساعت  12:24 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]