سلام واسه خداحافظ!! جالبه انگار دیگه خدا هم میخواد بگم بای بای
! دیشب که اومدم بشینم پشت رایانه ام ناگهان متوجه شدم رایانهی عزیزم دیگه روشن نمیشه
!! ما هم گفتیم خیالی نیست
.... بزن بریم درس بخونیم
... انگار همین طور هم شد.... فقط از عزیزانی که اذیتشون کردیم در این بازه زمانی با تمام وجودم عذر خواهی می کنم
... امیدوارم آنها ما را ببخشند...
راستش اصلا به این موضوع فکر نکردم که باید واسه خداحافظی چی بنویسم.... واسه همین از یه وبلاگ دیگه این حکایت رو کف رفتم که هیچ ربطی به خداحافظی نداره و قول میدم به جز چند نفر هیچ کس دیگهای اونو نخونه (مثل همیشه):
داستان گربه
«در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آنها میشد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سالها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سالها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای در باره ی اهمیت بستن گربه به درخت در هنگام مراقبه نوشت .»
پن: این پست با همه پستام فرق داشت نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (با همون چند نفرم)
اما خدایی خیلی جواد شد... تقسیر این یارو .... دیگه!!