نمی دونم

شاید زیاد نمی فهمم. شاید نمی دونم. شاید... اما

از دیشب که حسین بهم گفت بیا این پست آخر آرزو رو بخون که تا حالا 2 بار تا آخر خوندمش انگار چیزی توی زندگیم عوض شد... واقعا یعنی حتی شاید یه بچه گربه از من با احساس تر باشه... نمی دونم کجا بودم... نمی دونم کجا رفتم... نمی دونم چی باید بگم... اصلا نمیدونم چرا باید بگم ... اما میخوام باور کنم ... می خوام این بار با چشم های باز ببینم... هیچ وقت نفهمیدم دیدن سر بریده ی برادر روی نیزه چه حسی داره... هیچ وقت نفهمیدم سیلی زدن یه نامحرم به صورت مادر یعنی چی... نفهمیدم شکستن پهلوی مادر در راه خدا چیه... عشاق خدا رو نفهمیدم، نفهمیدم... شاید باز هم مخاطب این پست خودمم... شاید دوباره فقط واسه دل خودم مینویسم... آره تویی خدای من تویی پروردگار من ، منم که راه بندگی رو باید طی کنم... چرا؟؟؟ ما که بندگی هر چی که پست تر از خودمونه رو کردیم؟ چرا ما بنده ی حق نبودیم؟... آرزو بندگیش رو به خداش ثابت کرد ، آرزو و تمام آرزوهایی که توی سخت ترین لحظه ها فقط گفتن خدا... چرا منت کشی خدا رو ندیدم؟ چرا صحبت خدا رو با خودم نشنیدم... شنیدم اما گوش ندادم... نگاه کردم اما ندیدم... خدا... دیشب که رفتم خونه با تمام هیجان بچه ها ، با تمام خنده هایی که کردم با تمام فریادهایی که زدم یه لحظه هم این حس غریب از وجودم بیرون نرفت... آرزو می خوام بگم خوش بحالت ، می خوام بگم آفرین بر تو اگر دردانه ی خدا باشی ،نمیدونم داشتن غم سخت تره یا دوری از خدا... پس چرا علی (ع) توی نخلستان ها داد میزد : خدایا به آتیشت بسازم اما به دوریت نه! میگن هنگامی که این جملات رو می گفت غش می کرد!! چی علی رو انقدر پریشان کرده؟ این چه حسیه؟... میگن زمانی که میخوای جلوی خدا عشق بازی کنی، زمانی که به مهمانی خدا میری .... زمانی که از وادی جسم خارج شدی یه چیز ازت می پرسن از اون دنیا چی آوردی؟... اینجاست که دونه دونه نبردهاتو میشمارن...یکی میگه خدایا یه دل پاک برات آوردم .. میگه خدایا تو صورتم زدن به آسمون نگاه کردم ... تو واسه ی رقص عشقی که میخوای پیش خدات سر بدی چی کار کردی؟... نکنه خدا ازت بپرسه: تو که من رو ادراک کردی ،پس چرا اینطوری؟این کارا رسم بندگی و دوستیه؟... اهمیت نوشته رو الان میفهمم، اهمیت خواندن رو ... آرزو شاید باید ازت خیلی ممنون باشم چون تازه فهمیدم که هیچ نفهمیدم، چون چیزایی که نوشتی همه یه جور دیگه واسم معنا شد... غیر ممکنه کسی بفهمه و عاشق خدا نباشه! اگر عاشق خدا نباشی یعنی نمیدونی، یعنی نمیدونی، یعنی نمیدونی... عشق یعنی منبعی که میتونه همه ی نیازهات رو برآورده منه، خوب کی میتونه همه نیازهات رو برآورده کنه؟ اگه این رو میدونی پس چرا وایستادی؟ اگر وایستادی اگر مکث کردی یعنی هیچی نمی دونی...«چه بسا لطف خدا مخفیه. لطف خدا در پرده ای پنهان به سوی تو میاد. به دلیل پنهان بودنش هست که تو آن را درک نمیکنی. و چه آسانی هایی که بعد از مشقّت به شما میدیم که همانا خدا بهترین را برای شما میخواد.» (این جمله در جوابه : n3g!n در تاریخ دوشنبه 28 خرداد1386 ساعت: 19:29 در وبلاگ سنگ صبور)

سلام به ریتا رحمانی ...


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/29ساعت  8:32 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]