سلام آقا تاتا و آرزو خانوم.من ریتا هستم.
از این به بعد منم هر چند وقت یه بار اینجا پست میدم.منو داداش حسین جان آورد اینجا و خیلی هم خوشحالم که میتونم پیش چنتا
وبلاگ نویس استاد و هم سن و سال بنویسم.منم بین خودتون قبول کنید.امیدوارم که نوشته هام مثل برای شما خوب باشه و بتونم تو "آگاه من" موفق باشم.
اینم آیدیم تا اگه کسی کاری داشت باهام در ارتباط باشه.rita_e_rahmani
الانم میخوام از این نوشته رو نمایی کنم که یه بار داداش حسین به من داد.آخه نوشته نسبتا مهمی هست به نظرم.شاید دادشی خوشش نیاد ولی بخاطر من قبول میکنه.میخوام همیشه جلو چشش باشه.راجبه آگاه.شما دو تا خوب میدونید.
من با کسی حرف نزدم ولی یک دقیقه بهت فکر کردم،به روابطمون به دوستی هایی که داشتیم و به این نتیجه رسیدم که تو داری می سوزی.همش داری فکر می کنی.داری پیر می شی.
می فهمی؟
تو در سنی نیستی که این همه ضجر بکشی.تو باید تفریح کنی.نباید دیگه به من فکر کنی.من دیگه بهت اجازه نمیدم که به من فکر کنی و تو که حرفم را قبول داری باید عمل کنی و باید زندگی جدید را آغاز کنی
نوشته شده در  دوشنبه 86/3/28ساعت  1:20 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]