شخصی می گفت:در یکی از موزه های خارجی که مشغول تماشا بودم ، مجسمهء یک زنِ جوانِ بسیار زیبایی را دیدم که روی تختِ خواب خوابیده بود و جوانِ بسیار زیبایی که یک پایش روی تخت و یک پایش روی زمین بود و رویش را برگردانده بود ; مثل کسی که دارد فرار می کند.
می گفت:وقتی این را دیدم ، معنایش را نفهمیدم که آن پیکرتراش از تراشیدن این دو پیکر زن و مرد جوان ، آن هم نه در حال معاشقی بلکه در حال گریز مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است.
از افرادی که وارد بودند توضیح خواستم.گفتند:
این تجسم فکر معروف افلاطون است که می گوید "انسان هر معشوقی که دارد،ابتدا با یک جذبه و عشق و ولعِ فراوان به سوی او می رود ولی همین که به وصال رسید،عشق در آنجا دفن می شود ; وصل ، مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار."