سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ضد حال یعنی چی؟  

ضدحال یعنی وقتی یه قرار لطیف تو اینترنت داری وصل نشی
ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره
ضدحال یعنی بعد از کلی مصیبت که بابات برات موبایل ثبت نام کرده همه سیمکارتا بیاد جز مال تو

ضدحال یعنی روز تولدت دوست پسرت جلوی دوستات فقط یه شاخه گل بهت بده و تو هم جلو همه سوسک بشی

ضدحال یعنی دوست دخترتو بیرون با یه پسر دیگه ببینن

ادامه مطلب...

نوشته شده در  دوشنبه 85/6/6ساعت  1:29 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

1 . راه صوفی

هر یک از ارباب ملل و نحل به راهی گام می نهند و می روند تا چیزی شوند یا چیزی بیابند یا به جایی رسند . صوفی راهی را می رود تا نباشد و خود را گم کند و در دوست فنا شود . خوجه عبد الله انصاری فرماید : « الهی نیستی ، همه را مصیبت است و مرا غنیمت . »
پس آنکه در طریق عشق قدم می گذارد که به مقام هایی نائل آید اولین گام را کج نهاده است . مولوی حکایتی زیبا دارد که می فرماید :
« عاشقی در خانه معشوق را بزد . معشوق پرسید کیستی ؟ گفت منم عاشق تو . معشوق گفت برو که عاشق نه ای . سالی چند بگذشت دیگر باره عاشق آمد و در خانه معشوق بکوفت و معشوق گفت : که ای ؟
عاشق گفت : تویی . معشوق جواب داد : اکنون در آی که درست آمده ای .

پس صوفی می رود که نباشد


نوشته شده در  یکشنبه 85/6/5ساعت  11:24 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

خداییش تا به جال خیال میکردم تو ایران آشیانه اوله بد اینا دیدم

اینم لوگوی خدای هکرا

Mosy Coder ; From the east to the west : Iranian hackers are the best

 

IRAN HACKERS SABOTAGE Was here all muslim"s nation condemned all terorist activitiesin everywhere even in londen or america

Do you think that all muslims are terrorists?
we are for peace...humanity. friendshp,kindness this is wrong.. we all are brothers,
Muslims has been more harmed by this kinde of actvities than the other believes
Dont you guys see what has been hapenning to muslims in the last 50 years in Israel?
Dont u see in iraq how many casualties have muslims pr day?
Dont u see the attitude of americans towards muslims in goantanamo?

IRC.ihsTEAM.Com #IHS Gr33tz to all Muslim`s Hackers


نوشته شده در  شنبه 85/6/4ساعت  12:54 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 

عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

 

ماه چون چهره‌ی زیبای تو نیست       مشک چون زلف گل‌آرای تو نیست 

کس ندیدست رخ خوب ترا                که چو من بنده و مولای تو نیست 

کردم از دیده و دل جای ترا               گرچه از دیده و جان جای تو نیست 

چه دهی وعده‌ی فردا که مرا                   دل این وعده‌ی فردای تو نیست 

سینه‌ی کس نشناسم به جهان             که در آن سینه تقاضای تو نیست


نوشته شده در  دوشنبه 85/5/30ساعت  7:14 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

 روز قیامت بود . همه فرشتگان در بارگاه خدای بزرگ حاضر شده بودند . روزی پرابهت . صفوف فرشتگان ، دفتر اعمال و درجه بزرگان !

هرکس به پیش می آید و در حضور عدل الهی ، ارزش و قدر خود را می نمایاند ... و به فراخور شان و ارزش خود در جایی نزدیک یا دور مستقر می شد ... همه اشیا ، نباتات ، حیوانات ، انسان ها و عقول مجرده به پیش می آمدند و ارزش خویش را عرضه می کردند .

مورچه آمد از پشتکار خود گفت و در جایی نشست . پرنده آمد ، از زیبایی خود گفت ، از نغمه های دلنشین خود سرود و در جایی مستقر شد . سگ آمد از وفای خود گفت و گربه آمد از هوش و منش خود گفت . غزال آمد از زیبایی چشم و پوست خود گفت . خروس آمد از زیبایی تاج و یال و کوپال خود گفت . طاووس آمد از زیبایی پرهای خود گفت . شیرآمد از قدرت و سرپنجه خود گفت ... هرکس در شان خود گفت و درهرمکانی مستقر شد .

گل آمد و از زیبایی و بوی مست کننده خود شمه ای گفت . درخت آمد و از سایه خود و میوه های خود گفت . گندم آمد از خدمت بزرگ خود به بشریت گفت ... هرکس شان خود بگفت و در جای خود نشست . انسان ها آمدند ، آدم آمد ، حوا آمد و از گذشته های دورودراز قصه ها گفتند . لذت اولیه را برشمردند و به خطای اولیه اعتراف کردند ، خدای راسجده نمودند و در جای خود قرار گرفتند . آدم های دیگر آمدند ، نوح آمد از داستان عجیب خود گفت ، از ایمان ، اراده ، استقامت ، مبارزه با ظلم و فساد و تاریخ افسانه ای خود گفت . ابراهیم آمد ، از یادگارهای دوره خود سخن گفت ، چگونه به بتکده شد و بت ها را شکست ، چگونه به زندان افتاد و چطور به درون آتش فرو افتاد و چطور آتش بر او گلستان شد . موسی آمد ، داستان هجرت و فرار خود را نقل کرد و از بی وفایی قوم خود و رنج ها و درد های خود سخن راند . عیسی مسیح آمد ، از عشق و محبت سخن گفت ، از قربان شدن خویش یاد کرد .محمد - صلی اله علیه و آله و سلم - آمد ، از رسالت بزرگ خود برای بشریت سخن راند ، علی ( ع ) آمد . همه آمدند و گفتند و در جای خود نشستند .

فرشتگان آمدند ، هر یک از عبادات و تقرب خود سخن گفتند و در جای خود نشستند . چه دنیایی بود و چه غوغایی ، چه هیجانی ،  چه نظمی ، چه وسعتی و چه قانونی .

آن گاه عقل آمد ، از درخشش آن ، چشم ها خیره شد . از ابهت آن ، مغزها به خضوع در آمدند . پدیده عقل تمام مصانع آن از علم وصنعت و تمام احتیاجات بشری و دانش و غیره او را سجده کردند ، عقل همچون خورشید تابان ، در وسط عالم بر کرسی اعلایی فرو نشست .

مدتی گذشت ، سکوت بر همه جا مستولی شد ، نسیم ملایمی از رایحه بهشتی وزیدن گرفت ، ترانه ای دلنشین فضا را پر کرد و همه موجودات به زبان خود خدای را تسبیح کردند .

بازهم مدتی گذشت ، ندایی از جانب خدای تعالی ، عالی ترین پدیده خلقت را بشارت داد ، همه ساکت شدند ، ولوله ای افتاد ، نوری از جانب خدای تجلی کرد و دل همچون فرستاده خاص خدای برزمین نازل شد . همه او را سجده کرند جزعقل که ادعای برتری نمود !

عقل از برتری خود سخن گفت . روزگاری را برشمرد که انسان ها چون حیوانات در جنگل ها ، کوه ها و غارها زندگی می کردند و او آتش را به بشریاد داد . چرخ را برای نقل اشیای سنگین در اختیار بشر گذاشت ، آهن را کشف کرد ، وسایل زندگی را مهیا نمود ، آسمان ها را تسخیر کرد تا به اعماق دریاها فرو رفت . از گذشته های دور خبر داد و آینده های مبهم را پیش بینی کرد و خلاصه انسان را بر طبیعت برتری بخشید . عقل گفت که میلیون ها پدیده و اثراز خود به جای گذاشته است و در این مورد چه کسی می تواند با او برابری کند ؟

یکباره رعد و برق شد ، زمین و آسمان به لرزه در آمدند ، ندایی ازجانب خدای نازل شد و به عقل نهیب زد که ساکت شو و گفت که تمام خلقت را فقط به خاطر او خلق کردم . اگر دل را از جهان بگیرم ، زندگی و حیات خاموش می شود ، اگر عشق را از جهان بردارم ، تمام ذرات وجود متلاشی می گردد . اگر دل و عشق نبود ، بشر چگونه زیبایی را حس می کرد ؟ چگونه عظمت آسمان ها را درک می نمود ؟

چگونه راز و نیاز ستارگان را در دل شب می شنید ؟ چگونه به ورای خلقت پی می برد و خالق کل را در می یافت ؟

همه در جای خود قرار گرفتند و عقل شرمنده بر کرسی خود نشست و دل چون چتری از نور بر سر تمام موجودات عالم خلقت ، به نام اولین تجلی خدای بزرگ قرار گرفت .

از آن پس ، دل فقط مامن خدای بزرگ شد و عشق یعنی پدیده آن ، هدف حیات گردید .

 

دل ، تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان ها می رساند و تنها وسیله ایست که خدا را در می یابد . ستاره افتخاری است که بر فرق خلقت می درخشد .
خورشید تابانی است که ظلمت کده جهان راروشن می کند و آدمی را به خدا می رساند . دل ، روح و عصاره حیات است که بدون آن زندگی مفههوم ندارد . عشق غایت آرزوی انسان است . بقیه زندگی فقط محملی برای تجلی عشق است .

شهید دکتر مصطفی چمران


نوشته شده در  یکشنبه 85/5/29ساعت  3:2 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

با هم

چهار نفر بودند. اسمشان این ها بود:‌ همه کس، یک کسی، هرکسی، هیچ کس. کار مهمی در پیش

داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند. هرکسی می توانست

این کار را بکند،‌ اما هیچ کس این کار را نکرد. یک کسی عصبانی شد، چرا که این کار، کار همه کس بود،

اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان این

طوری تمام شد که هرکسی یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می

توانست انجام بدهد.


نوشته شده در  شنبه 85/5/28ساعت  8:18 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی ؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر ، کنار فلان باغ ، منم می یام تا ببینمت .
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود ، چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
ولی مدتی که گذشت خوابش برد ...
 
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید ، از کیسه ای که به همراه داشت ، چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت .
 
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود ، آهی کشید و گفت :
ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون برگشت به شهر .
 
در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی ؟!
 و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
 
آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول این که : خواب بودی و بیدارت نکرده ! و به طورحتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه ، پس چرا بیدارش کنم ؟
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت ، پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !
 
مجنون سری تکان داد و گفت : نه !
 
اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمیبرد !
تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی !
 
حالا به نظرتون کدومشون درست گفتن ؟!

نوشته شده در  چهارشنبه 85/5/25ساعت  9:52 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

Hell is when you have

An American car
A British wife
A Chinese home
German food, and
An Iranian salary
_________________________________________________________________

Heaven is when you have

An American salary
A British house
Chinese food
A German car, and
An Iranian wife


نوشته شده در  شنبه 85/5/21ساعت  6:2 صبح  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

 بررسی مکتبهای بشری با دو گاو

 

سوسیالیسم : دو گاو دارید. یکی را نگه میدارید. دیگری را به همسایه خود می دهید

کمونیسم : دو گاو دارید. دولت هر دوی انها را میگیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند
فاشیسم : دو گاو دارید. شیر را به دولت میدهید. دولت ان را به شما میفروشد

کاپیتالیسم : دو گاو دارید. هر دوی انها را میدوشید. شیرها را بر زمین میریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند
نازیسم : دو گاو دارید. دولت به سوی شما تیراندازی میکند و هر دو گاو را می گیرد
انارشیسم : دو گاو دارید. گاوها شما را میکشند و همدیگر را می دوشند

سادیسم : دو گاو دارید. به هردوی انها تیراندازی میکنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید

اپارتاید : دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید میدهید ولی گاو سفید را نمی دوشید
دولت مرفه : دو گاو دارید. انها را میدوشید بعد شیرشان را به خودشان میدهید تا بنو شند

بوروکراسی : دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه انها هفده فرم را
در سه نسخه پر میکید ولی وقت ندارید شیر انها را بدوشید

سازمان ملل : دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدن انها وتو میکند.

امریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو میکنند.نیوزلند رای ممتنع می دهد

ایده الیسم : دو گاو دارید. ازدواج میکنید. همسر شما انها را می دوشد

رئالیسم : دو گاو دارید. ازدواج میکنید. اما هنوز خودتان انها را می دوشید

متحجریسم : دو گاو دارید. زشت است شیر گاو ماده را بدوشید

فمینیسم : دو گاو دارید. حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید

پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید. از هرکدام شیر بدوشید فرقی نمی کند

لیبرالیسم : دو گاو دارید. انها را نمیدوشید چون ازادیشان محدود می شود

دموکراسی مطلق : دو گاو دارید. از همسایه ها رای میگیرید که انها را بدوشید یا نه

سکولاریسم : دو گاو دارید. پس به خدا نیازی نیست.
X X

 


نوشته شده در  جمعه 85/5/20ساعت  9:24 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

یعقوب لیث صفار، زبان پارسی را رسمی کرد  
 
  «یعقوب لیث صفار» نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰سال پس از ورود اسلام به ایران‌، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام کرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از  پارسی سخن بگوید.
   دکتر «محسن ابوالقاسمی» در کتاب «تاریخ زبان فارسی» آورده است:«.... در سال 254 هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس کرد و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد که این رسمیت تا کنون ادامه دارد.»
   در منابع کهن نیز از این رویداد نام برده شده است. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت کرده است:
  «یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مال‌های ایشان بر‌گرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی:  قد اکرم الله اهل المصر و البلد    بملک یعقوب ذی الافضال و العدد.
 چون این شعر بر‌خواندند او عالم نبود، در نیافت، محمد‌بن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت: "چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟" محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت. »
    فارسی، یا فارسی دری یعنی رسمی، دنباله پارسی میانه زردشتی است. تا عهد یعقوب لیث، زبان رسمی ایران یا حکومت‌های ایران، زبان عربی بود. یعقوب در سال 254 هجری قمری زبان پارسی را رسمی کرد و زبان رسمی ایرانی است.

   پس از یعقوب هم  سامانیان و آل بویه این زبان را گسترش دادند و از نابودی آن جلوگیری کردند،  دولت سامانی به رواج زبان فارسی علاقه مند بود و دولت غزنوی، فارسی را در هندوستان رایج کرد. زبان فارسی در دربار مغولی هند، زبان رسمی بود. رواج فارسی در هند سبب شد زبانی به وجود آید به نام اردو که زبان رسمی دولت پاکستان شد و به الفبایی که از الفبای فارسی گرفته شده، نوشته می شود. زبانی که در هند، آن را هندوستانی می نامند و به الفبایی که از الفبای سنسکریت گرفته شده، نوشته می شود، با اردو یک منشأ دارد. سلجوقیان زبان فارسی را در آسیای کوچک رایج کردند. در دولت عثمانی زبان فارسی رایج بود. برخی از سلاطین عثمانی چون محمد فاتح و سلیم اول به فارسی شعر سروده اند.اما تسلط استعمار بر کشورهای شرق سبب شد که از رواج فارسی کاسته شود.


نوشته شده در  یکشنبه 85/5/15ساعت  11:12 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]