سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چی از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال کبوتر با پاهای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند ، شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
مست می کردم من با زنبور از گس ِ عطر گل بابونه
سرو بودم ، در شب رویش ِ گلبرگ پیاز، هاله بودم در صبح ، گرد ِ چتر گل ِ یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج ِ عقاب
نور بودم در روز ، سایه بودم در شب
خود هستی بودم ، روشن و رنگی و مرموزو دوان
من ِعفریته مرا افسون کرد، مرا از هستی خود بیرون کرد
رازخوشبختی آن سلسله خاموشی بود ، خود فراموشی بود
چرخ و چرخیدن ِ خود با هستی ، حذر از دیدن خود در هستی ....
حلقه افتاد پس از طرح سوال ، ابدی شد قصه هجرو صال . آدمی مانده و آیا و محال...

بیکرانه است دریا ، کوچیکه قایق من

 حسین پناهی


نوشته شده در  یکشنبه 88/3/31ساعت  6:19 عصر  توسط شبلی 
  نظرات دیگران()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]